ساعت 9 رفتیم تولد ِ دوست ِ مرتضی
تولد که نـــــه بگو پارتی
نوشیدنی ِ خوب خوبش رِد بُل بود :|
پسرا هم که قربونشون برم ابروهاشون از من تمیز تر بود :| دیه یکیشون دیدم خعلی خوب ابروهاشو بر داشته
خواسم برم بپرسم آرایشگرش کیه
شامو کیکمونو که خوردیم خیلی شیک و مجلسی رفتیم به آقا حمیدرضا تبریک گفتیم
کادومونو هم دادیم اونم بهمون هدیه عروسی داد
بعدم اومدیم بیرون و اول رفتیم خونشون ماشینو گذاشتیم و رفتیم پیاده روی :|
دسای ِ همو گرفته بودیم راه میرفتیم و حرف میزدیم یهو سرمو گرفتم بالا دیدم اووووووووووووووووووووه
مرتضی یه 15 16 سانتی از من بلندتره :|
خو خدایی قد ِ من خیلی خوبه ولی مرتضی زیادی بلنده دقیقا 190 تاست :|
بهش گفتم باید یه کفش ِ پاشنه 15 سانتی بگیرم منو محکم بغل کرده میگه
دختر باید بغلی باشه
ینیا اگه تو خیابون نبودیم می خوردمش
ساعت یک و نیم بود رفتیم خونه خوابیدیم
صُب ساعت 5:30 آلارم ِ گوشیش زنگ خورد از خواب ِ ناز بیدارمون کرد:|
میگم تو ساعت 8 کلاس داری چرا اینقده زود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میگه میخوام تیپ ِ دختر کش بزنم برم
ینی چنان با پا زدمش که تا ساعت 6 تو بغلم آه و ناله میکرد
تا تو باشی منو اذیت نکنی بـــعــله
بعدم کاراشو کرد صبحانه هم آماده کرد خوردیم و رفت دانشگاه
اون موقه که رفت دلم گرفت :( اومدم تو اتاقش رو آینه ش نوشته بود حلقمو هم دستم کردم
پسر من دیووونتم
بعدم تا الان شونصد بار زنگ زده میگه چـــه دخترایی
منم قهریدم گوشیمو خاموش کردم
دیه بعدش دوستش زنگید خونه شون گفت باابا مرتضی اصن سرشو بالا نمیاره
و منم همچنان بخاطره لوس کردن قهرم
+تا ساعت ِ 8 تهرانم بعدم باهم یریم کاشون :(فردا صب هم برمیگرده :( تا دوهفته هم نت ندارم :(