loading...
خبرهای کل اینترنت اینجاست
مانا بازدید : 3 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (0)
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود، در روزگاران قدیم شاهی بود که اصلاُ حوصله نداشت، نمی دانست چه کار کند. یک روز که داشت درشهر قدم میزد دو تا پسر را دید، که دارند با توپ بازی می کنند. با خود گفت:(( اگر ده نفر در یک تیم و ده نفر در تیم دیگر با توپ مسابقه می دادند تا ببینند کدام تیم گل می زند. شاه از فکر خودش واقعاُ خوش حال بود. او اسم این فکر را فوتبال گذاشت و هر موقعی که حوصله اش سر می رفت با وزیر و سربازانش بازی می کرد داستان تخیلی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 169
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 59
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 66
  • بازدید سال : 84
  • بازدید کلی : 1,738