loading...
خبرهای کل اینترنت اینجاست
مانا بازدید : 6 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)
 

گهی زین به پشت و گهی پشت به زین !

به حکایت آمده، آنچه که می آرم کنون

                                               عمرولیث را جنگی بود، با ده هزاران از قشون

با عظیمی از به خیل، آذوقه بردند بهر جنگ

                                                    که قضا آمد براو، افتاد به دشمن دربه چنگ

دراسارت بود که شب، نا دیده چیزی او بدید

                                                      گربه ای با دیگی دید، آمد درآنجا آن پدید !

گربه درحال فرار، دیگ را به گردن داشت زِ بار

                                          در شگفت شد زاین پدید، پرسید چسان آمد به کار ؟!

حاضران گفتند به او، دیگ خوراکی بهر شام

                                                      که برایت آورند، افتاد درآن گربه به دام !

گربۀ بیچاره رفت، سرکرد درآن دیگ غذا

                                             تا ازآن نوشی کند، آن نوش براو گشت این عزا !

چون دهن کرد دربه دیگ، سوخت و کشید زآن سر برون

                                              دیدی دیگ با دسته اش، گردن گربه بود کنون !

که بنالید عمرو به دل، دی با همه خیل وسوار

                                     رفت به راحت آن زِ دست، امروز چسان آمد به بار ؟!

نه از آن خیل گران، آذوقه را داشتند به بار

                                            نه که شامی این چنین، دربار گربه وآن به زار !

جز چنین نیست روزگار، گاهی به کام است گه به دام

                                                  وآی به حال آن کسی، آخر بد آرد او زِ نام !

 


مانا بازدید : 5 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

می گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد

وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه

نوشته بود یادداشت کرد

و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد

و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد

هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت

سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد

استاد بکلی مبهوت شد، زیرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غیر قابل حل

ریاضی داده بود

اگر این دانشجو این موضوع را می دانست احتمالاً آنرا حل نمی کرد

ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیر قابل حل است

بلکه برعکس فکر می کرد باید حتماً آن مسأله را حل کند سرانجام راهی برای

حل مسأله یافت


مانا بازدید : 6 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)

چرا دوستم داری؟

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم

ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

,
همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،


بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت


پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون

عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم

اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟


نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

عشق واقعی هیچوقت نمی میره

این هوس است كه كمتر و كمتر میشه و از بین میره

عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم"

ولی عشق كامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم"


"سرنوشت تعیین میكنه كه چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حكم می كنه كه چه شخصی در قلبت بمونه


مانا بازدید : 6 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)
کلاغا رو هیشکی دوس نداره

مث کلاغ باید یه طوری زندگی کرد بالاخره  ! حتا با اینکه میدونی هیچکی دوستت نداره


مانا بازدید : 4 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)
دیشب یه شبِ عالی ِ دیگه بود ニコニコ.いっぱい.五色 のデコメ絵文字

ساعت 9 رفتیم تولد ِ دوست ِ مرتضی

تولد که نـــــه بگو پارتی *゜。・かわいい*゜。・ のデコメ絵文字

نوشیدنی ِ خوب خوبش رِد بُل بود :| 顔文字(///∇///) のデコメ絵文字

پسرا هم که قربونشون برم ابروهاشون از من تمیز تر بود :| دیه یکیشون دیدم خعلی خوب ابروهاشو بر داشته

خواسم برم بپرسم آرایشگرش کیه顔文字(///∇///) のデコメ絵文字

شامو کیکمونو که خوردیم خیلی شیک و مجلسی رفتیم به آقا حمیدرضا تبریک گفتیم 

کادومونو هم دادیم اونم بهمون هدیه عروسی دادかわいい のデコメ絵文字

بعدم اومدیم بیرون و اول رفتیم خونشون ماشینو گذاشتیم و رفتیم پیاده روی :|

دسای ِ همو گرفته بودیم راه میرفتیم و حرف میزدیم یهو سرمو گرفتم بالا دیدم اووووووووووووووووووووه

مرتضی یه 15 16 سانتی از من بلندتره :|

خو خدایی قد ِ من خیلی خوبه ولی مرتضی زیادی بلنده *結愛*リク~うさぎ~ のデコメ絵文字 دقیقا 190 تاست :|

بهش گفتم باید یه کفش ِ پاشنه 15 سانتی بگیرم منو محکم بغل کرده میگه

دختر باید بغلی باشه *結愛*リク~うさぎ~ のデコメ絵文字

ینیا اگه تو خیابون نبودیم می خوردمش*結愛*リク~うさぎ~ のデコメ絵文字

ساعت یک و نیم بود رفتیم خونه خوابیدیم

صُب ساعت 5:30 آلارم ِ گوشیش زنگ خورد از خواب ِ ناز بیدارمون کرد:|

میگم تو ساعت 8 کلاس داری چرا اینقده زود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میگه میخوام تیپ ِ دختر کش بزنم برم *゜。・かわいい*゜。・ のデコメ絵文字

ینی چنان با پا زدمش که تا ساعت 6 تو بغلم آه و ناله میکرد★ゆぅき☆Love★リクエスト 嵐カラー スマイル(o^∀^o) のデコメ絵文字

تا تو باشی منو اذیت نکنی بـــعــله★ゆぅき☆Love★ 嵐カラー スマイル リクエスト いってみよ~!(b^ー°) のデコメ絵文字

بعدم کاراشو کرد صبحانه هم آماده کرد خوردیم و رفت دانشگاه*結愛*リク~うさぎ~ のデコメ絵文字


اون موقه که رفت دلم گرفت :( اومدم تو اتاقش رو آینه ش نوشته بود حلقمو هم دستم کردم

پسر من دیووونتم *結愛*リク~うさぎ~ のデコメ絵文字

بعدم تا الان شونصد بار زنگ زده میگه چـــه دخترایی゜*ぅさぎ*゜ のデコメ絵文字

منم قهریدم گوشیمو خاموش کردم ★ゆぅき☆Love★ 嵐カラー スマイル リクエスト いってみよ~!(b^ー°) のデコメ絵文字

دیه بعدش دوستش زنگید خونه شون گفت باابا مرتضی اصن سرشو بالا نمیاره かわいい のデコメ絵文字

و منم همچنان بخاطره لوس کردن قهرم゜*ぅさぎ*゜ のデコメ絵文字


+تا ساعت ِ 8 تهرانم بعدم باهم یریم کاشون :(فردا صب هم برمیگرده :( تا دوهفته هم نت ندارم :(




تعداد صفحات : 17

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 169
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 70
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 130
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 130
  • بازدید ماه : 178
  • بازدید سال : 196
  • بازدید کلی : 1,850